جلیلی در دیدار با اهالی هنر: فرصتهای تاریخی تمدنی ما بیشتر از تهدیدها است
برآورد ما این است که در نقطه بزنگاهی قرار داریم که فرصت های تاریخی تمدنی ما بیشتر از تهدیدها است و هنر دولت این است که این فرصتها را به بهترین شکل به نفع کشور، نظام و انقلاب استفاده کند.
نامزد چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری: دولت نقش آفرین در امتداد شعار ماست تا بتواند با استفاده از ظرفیتهای عظیم کشور مردم را وارد میدان کند.
وی افزود: ما فرصت بزرگ تاریخی تمدنی داریم که باید ابتدا از آن آگاه باشیم و سپس بدانیم و برنامه داشته باشیم که از آن در مسیر توسعه استفاده کنیم.
او تصریح کرد: متاسفانه با توجه به ذخایر عظیم فرهنگی نتوانستهایم این ظرفیت را در حوزه سیاست و اقتصادی استفاده کنیم. در سند آمریکا طی چند دهه اخیر بیان می شود که فاصله خود را با جهان حفظ کند و طی ۱۰۰ سال این گشور رهبری دنیا را به دست داشته باشند. در این مسیر از ابزار سخت و نرم هم استفاده می کنند که در غزه نمونه بارز آن دیده می شود که علاوه بر کشتار زنان و کودکان غزه با شهدا عکس یادگاری می گیرند.
جلیلی افزود: امروز بیش از تمامی عرصه ها جهان فرصت ما در حوزه فرهنگ است و باید جهش بزرگ فرهنگی داشته باشیم زیرا سایر فرصتهای ما به خصوص قدرت سخت ما نیز به پشتوانه فرهنگ بدست آمده است.
انتخاب اصلح، یعنی انتخاب کسی که نگاه تمدنی به جایگاه ریاست جمهوری داشته باشد، الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت و حرکت در مسیر تحقق گام دوم انقلاب اسلامی را در افق تمام برنامههایش لحاظ کند.
سهیل سلیمی
دولت باید در عرصه فرهنگ ظرفیت مردم را بشناسد
بخش دوم دیدار با اهالی هنر:
سعید جلیلی گفت: دولت باید برای حل مشکلات از عمق راهبردی برخوردار باشد و برای موفقیت در این حوزه باید در عرصه فرهنگ ظرفیت مردم را بشناسد.
جلیلی اضافه کرد: انتظاری که از دولت می رود داشتن برنامه جدی در حوزه فرهنگی است و رئیس جمهور به عنوان رئیس شورای انقلاب فرهنگی باید ظرفیت ها را به سمت حل مشکلات هدایت کند.
جلیلی با تاکید بر اینکه در حوزه فرهنگ یک فرصت تاریخی و تمدنی بی نظیر و کم نظیر داریم، اظهار کرد: باید از ظرفیت ها استفاده کنیم. شکل گیری تمدن امتداد یک تفکر و هدایت به عرصه عمل است.
جلیلی بیان کرد: امتداد اندیشه مهمترین کنش در استفاده از فرصت تمدنی است که امام به بهترین شکل آن را در زمان حیات مبارکشان انجام داد.
جلیلی با تاکید بر اینکه اگر دولتی از توان به حرکت دراوردن استعدادها باز بماند، هنرمند نیست، اظهار کرد: دولت متقاضی هنر برای انتقال مفاهیم و رویدادها و کشف استعداد است. ما به مدیر و مدیریتی نیاز داریم که از عمق راهبردی مناسب برخوردار باشد و توانایی جهت دهندگی به هنر را داشته باشد. اگر نتوانیم این ظرفیت را آزاد کرده و کشف و بهره ببریم، در حوزههای دیگر با مشکلات جدی روبهرو خواهیم شد.
وی گفت: طی دهه های گذشته بخشنامه و قوانین متعددی ابلاغ کردیم اما حماسه ای شکل نگرفت در حالیکه در ابتدای انقلاب بدون تمامی این بخشنامه ها و در دوران دفاع مقدس شاهد خلق حماسههای بزرگی بودیم.
وی بیان کرد: هر کسی منتخب مردم شد همه باید به او کمک کنند تا استفاده مناسب از هنر صورت گیرد
هوالحکیم. یک مطالبه مهم از دولت آینده. تحریم فرهنگ و هنر از درون. بودجه بندی و تقسیم نادرستِ اعتبارات مادی بلای جانِ فرهنگ و معیشتِ هنرمندان است. جوامع اساسا بر پنج ستونِ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی استوار هستند. هر یک از این حوزهها برای تحقق صحیحِ اهدافشان نیاز به بودجه و اعتبارات مالی دقیق و کافی دارند تا عملکردِ کُلی این پنج حوزه در کنار یکدیگر منجر به ارتقاء و استحکام مادی و معنوی یک جامعه شود. اما سالیان زیادی ست که فرهنگ سهم بسیار بسیار اندکی از بودجه کشور را دارد، بسیار اندک شاید غلط باشد، بهتر است بگوییم تقریباً هیچ. زیرا تمام مجموعههای فرهنگی و زیر مجموعه هایشان و تمام مجموعه های هنری و زیر مجموعه هایشان مشمول همین یک ردیف بودجه هستند. در واقع یکی از ستون های اقتدار کشور دقیقا از درون کشور تحریم شده است. همین بودجه اندک و تقریبا هیچ، هم یا سهم سلبریتی های فرهنگی و هنری می شود و یا در رانتخواری های عده ای خاص و اندک از خانواده بزرگِ فرهنگی کشور، غارت می شود. همین امر باعث شده تا هر روز وضعیت معیشتی اهالی فرهنگ و هنر بدتر از روز قبل شود. فرهنگ و هنر کشور، در واقع از درونِ کشور و از دلِ مجلس تحریم است. کاش فرصتی برای نجات بود. سهیل سلیمی
#انتخابات #انتخابات_۱۴۰۰ #زاکانی #رئیسی #همتی #قاضی_زاده_هاشمی #جلیلی #ابراهیم_رئیسی #محسن_رضایی #مناظره #فرهنگ #سینما #مستند #بودجه_فرهنگی #معیشت #مذاکره #برجام #سهیل_سلیمی
یادم، تو را فراموش!
بوی گازی که توی اطاق پرایدِ مسافرکش پیچیده، با بوی تعفن حاشیه جاده اندیشه به تهران در آمیخته و برای من که از فرصت روزهای کوتاه زمستانی برای گرفتن روزه قضا استفاده می کنم واقعا عذاب آور شده، خصوصا که با ماسکی که برای محافظت در برابر ویروس کرونا میزنم، اساسا هوای متعفن، غلیظ تر مسیر رسیدن به ریه هایم را طی می کند. اما این بوی متعفن، حاصل تدابیر غلط اقتصادی است که همچون بوی لاشه مرغ که قیمتش سر به فلک کشیده، حسِ تهوع، در گلوی اندیشه ایجاد می کند. ترافیک سنگین احمقانه ی جاده هم در نوع خودش بی نظیر است. هیچ مانع یا تصادفی در کار نیست، اما خودروها مدام جلوی یکدیگر را می گیرند تا چند متر جلوتر از ماشین جلویی یا کناری شان جاگیر شوند و همین طمع برای چند ده متر جلوتر بودن، ترافیکی چندین کیلومتری درست کرده است. اگر قرار باشد در مورد واژه احمق فیلم بسازم یک دوربینِ ثابت، بالای یکی از جاده های اینچنینی میگذارم و یک ساعت فیلم حیرت انگیز از حماقتِ بشر، به تصویر می کشم. اما واژه احمق سوژه اندیشه ی من نیست. اقتصاد دردی ست که بیش از درد دیگری بر گرده ام نشسته است. بی اختیار یاد انتخابات می افتم! به راستی مردمی که برای چند ده متر جلوتر افتادن، اینچنین طمع می کنند را، تنها با چند وعده و وسوسه اقتصادی، چقدر راحت می توان افسار زد و کشید. به غیر از دوره ی محمود احمدی نژاد، که طمع اقتصادی یارانه ی چهل و پنج هزار تومانی بود و محقق شد، باقی وعده ها فقط وعده بودند و بس!
در دوره ی دوم هاشمی رفسنجانی (دوره اول رئیس جمهوری مرحوم آقای هاشمی خاطراتم تلخ تر از آن است که چیزی بشود نوشت.) و در دو دوره محمد خاتمی و دوره این رئیس جمهور فعلی، همواره کلید واژه هایی دروغین اقتصادی و آزادی های دوزاری، مردم را پای صندوق رای کشانده است. وعده ی آزادی های دوزاری! دوزاری هستند چون همواره آنچه مردم خودشان تصمیم به آزاد بودنش را گرفته بودند، آزاد می کنند. نمونه بارز آن ماهواره بود، وقتی مردم بی توجه به قوانین، پشت بام هایشان را با ماهواره تزئین می کردند دولت اصلاحات وعده ی آزادی آن را می داد. اساسا جریان اصلاحات و اصلاحطلبان روغن ریخته را نذر امام زاده می کنند. زیرا هرگز برنامه ای برای اداره جامعه نداشته،ندارند و نخواهند داشت. مصداق اش؟! تا میگفتیم اقتصاد، میگفتن برنامه بانک جهانی، مانند اکنون که می گویندFATF، تا میگفتیم برنامه اجتماعی، میگفتند برنامه های یونیسف و سند2030 و...
همچنان ترافیک است، عده ی زیادی سعی می کنند رانندگی ایمنی داشته باشند، اما عده ی دیگری که کم هم نیستند، راه حماقت را پیش گرفته اند. عده ای هم منتظر هستند تا ببینید پشت کدام گروه بروند بهتر است، رانندگان محتاط، یا رانندگان طماع. این گروه سوم بی آنکه بدانند، نقشی سرنوشت ساز در بود و نبود این ترافیک لعنتی دارند. به میانه ی راه رسیدم و ساعت خبر از آن می دهد که به موقع نخواهم رسید. مثلِ وقتی که صدام حرامزاده، تهران را موشک باران می کرد و ما در پناهگاه مدرسه پنهان می شدیم و وقتی به کلاس می رسیدیم برای خیلی از درس هایمان دیر شده بود. بعد از جنگ هم صف های طولانی کوپنِ کوفت و زهرمار عمرمان را به تاراج برد، و از شعار سازندگی جز دیدن خبرهای پُشت سرهم از شبکه های یک و دو! از سردار سازندگی! چیزی گیرمان نیامد، تازه همان خامه ی توی شیشه شیرهای پاک هم که مهمان سر انگشت اشاره مان می شد، ناپدید شد. همین بلا با واژه اصلاحات تکرار شد، اصلاحاتی عمیق که قرار بود بوی تعفن اقتصاد را محو کند، مهمترین دست آوردش اصلاح جنس کاغذ روزنامه ها و اصلاح تیراژ روزنامه ها و اصلاح اندازه کاغذ روزنامه ها بود و البته کلی کار دیگر که می شد با کاغذ روزنامه انجام داد.
پراید وارد آزاد راه می شود، کمی سرعت می گیریم و امید به اینکه شاید به موقع برسم در من زنده می شود. دوره محمود اوضاع اقتصادی خوب شده بود، کار بود توی همه زمینه ها، همیشه به دوستانم می گویم هر چه در خانه داریم در دوران رونق اقتصادی محمود گرفتم بعد از آن و قبل از آن انگار در غار زندگی می کردیم، چنان اوضاع خوب بود که حتی برای عُشاق سفر به فضا و فضانواردی هم راه باز شده بود، از ماهواره تا میمون! بحث ها از قیمت خیار به فاصله مدار و اهمیت میمون به فضا فرستادن کشیده شده بود. همه چیز برای مدتی، عجیب خوب شده بود! مثل همین قسمت اتوبان، انگار مردم از یک جایی خواب نما شده بودند که رانندگی قاعده و قواره دارد، و می شود با احترام و آرام، به سمت مقصد حرکت کرد، البته کمی جلوتر می فهمم، فهم مردم تغییری نکرده، کار، کارِ دوربین کنترل سرعت بود و آن سروان راهنمایی و رانندگی که از سرما تا زیر چشمان اش، یقه ی اورکت را بالا داده و بی حوصله پشت دوربین، جاده را می پاید. از دوربین که میگذریم، باز انگار گله رَم کرده،... مانند آن دو سالِ آخر محمود! چه شد؟ تئوری های نئو لیبرال از طریق مشاورین اش، همان هیزم های جهنم، دیکته شد و ناگهان همه چیز فرو ریخت. باز فضا و فضانوردی جایش را داد به بوی متعفن فحش و ناسزا به قیمت دلار و گوجه های گران قیمت. البته آن خرابی به گردِ پای طاعونِ اصلاحطلبان و کثافت کاری دولت مذاکره هم نمی رسد. بماند!
پرایدِ گازسوز افتاد توی دست انداز، وسط اتوبان! فکر کنم قطر طولی چاله 88سانتی متر بود، اما عمقِ کینه ی آن چاله که پُز اشرافیت داشت و ایمان به لیبرالیسم و سوسیالیسمِ درهم! نزدیک به 1400سال بود! امان از چاله های ناگهانی، دنده و کلاچ و ترمز، کارکردشان را از دست می دهند. چاله بود، اما به قلدری یک چاه ویل مانع مان شد. رد کردیم چاله را اما حاصل ش شد دیسک کمر و خواهد ماند تا ابد. خوشیِ عبور از چاهِ وسطِ اتوبان، خیلی طول نکشید، زیر پل اکباتان تصادف شده، آزادی را دارم می بینم، سه کیلومتر یا کمی کمتر فاصله مان است، اما پراید که پرنده نیست. گیر افتادم زیر پلِ اکباتان، آنجا که خود حدیث مفصل دارد! مسافران هواپیماهایی که از مهرآباد، بی خیالِ زمین شده اند و سوار بر طیاره دور می شوند، حتما از آن بالا به وضعیت اسفبار ما می خندند. کاش می دانستند که اگر زن بارداری توی این پراید لکنتی بنشیند، حتما از زورِ بویِ گندِ سوختِ پاکش، سقط جنین می کند. اقتصاد متعفن بوی همین گازی است که توی اطاق پراید پیچیده، این همه مهندس و طراح خودرو و مواد اولیه عالی داریم، اینهمه طرح سوخت های بسیار پاک تر و ارزان تر داریم، اما مافیای انرژی مگر می گذارد، ایران را نمی دانم! اما در آمریکا سه نفر که در جاهای مختلف و با فاصله زمانی موتورهای گرانشی ساخته بودند، هر سه در جاهای مختلف و با فاصله زمانی تصادف کردند و مُردند! کاملا تصادفی! از سرنوشت مخترع ایرانی که موتور گرانشی اختراع کرده بود بی خبرم! موتورگرانشی یعنی موتوری بدون نیاز به سوخت! یعنی پاکِ پاکِ پاک! اما،... اَه، باز هم یاد بوی لاشه مرغ ها افتادم، تهوع، ماسک، کرونا، دیشب یک نفر می گفت؛ قیمت مِلک در اندیشه به متری، شانزده تا بیست میلیون تومان رسیده، دو سه سال پیش متری یک میلیون هم به زور فروش می رفت، این را چرا نوشتم، نمی دانم! اما حتما بوی تعفن اقتصاد، نورون های مغزم را به سمت این خاطرات متعفن می کشاند.
تازه یک چیزِ دیگر هم هست، یک سوال احمقانهی دیگر! چرا سیب، از کشاورز هفتصد تا تک تومنی خریداری می شود و به من چهارده هزار و پانصد تومان فروخته می شود؟ دالال! کلمه احمقانهی دیگری است که من باورش ندارم. کلمه دلال برای فریب من است! مانند کوله بری که قاچاقچی می خوانندش! میدانم کار کارِ سلطان چاقاله بادم است! همان که گردنش را حتی تبر هم نمی زند، آخر تبر که با طا نوشته شود فقط مظلوم را حبس می کند و گردن می زند. اَه، چقدر سؤال احمقانهی بی خود می پرسند این نُورن های مغزِ فقیر از فسفر، آخر ما پسته و گردو را که منبعِ فسفر است، از کشوری وارد می کنیم که در آنسوی سیارهی زُحل قرار دارد و قیمت آب و برق و کود و حمل و نقل از آنجا خیلی زیاد است، به همین خاطر گردو خیلی گران است و توان خریدش برای چون منی نیست. البته همه چیز در کشور ما از فضا وارد می شود، زیرا هزینه ی تولید تا توزیعِ یک بطری آبِ نوشیدنی برای کارخانه دار، کمتر از دویست تومن در می آید، اما همان را هزار و پانصد تومان می فروشند، چرااااا! خُب به من و من های دیگر ربطی ندارد، ما حمالیم برای اشراف و ثروتمندان ایران زمین. دلم برای امام (ره) تنگ می شود، کلید واژه اش فُقرا و پابرهنه ها بودند. گاهی فکر می کردم با خودش قرار گذاشته درباره هر چه می خواهد صحبت کند، چند جمله هم از ماها بگوید. دلمان خوش بود به همین یادآوری های همیشگی اش. روزی که او رفت، فهمیدم که قرار است حالا حالاها در اسارت سلطان های زَر و زور و تزویر، همان غرب و شرق زدگان لعنتی بمانیم. آخر یک بار خودش گفت، خودِ امام (ره) گفت؛ ما از شرِ رضاخان و پسرش رها شدیم، اما بعید است به این زودی ها از شرِ تربیت شدگان شرق و غرب نجات پیدا کنیم.
قصه ی سال های سیاهِ طاعون زدهی، رئیس جمهورهای غرب زده و شرق زده و اقتصادِ متعفنِ لیبرال مسلکِ قرون وسطایی، روزی به سر خواهد رسید! اما دیگر نوجوانی و جوانی و لحظه لحظه های عمرم، در کنار جوی متعفنِ اقتصادِ لیبرال و نئولیبرال از دست رفته، و هرگز باز نخواهد گشت. بر سَر پُل صراط منتظر سلطان های چاقاله بادم! بانکداران کثیف و سیاست مداران فاسد خواهم نِشست، و به خدا نشانشان خواهم داد که یادم خواهد ماند، آنچه با من و من ها کردند. یادم خواهد ماند عمری که از من دزدیدند، و جامی که خالی ماند خوشبختی! سهیل سلیمی زمستانِ طاعون زده ی اصلاحات مذاکره ای 1399