|| سهیل سلیمی SOHEIL SALIMI ||

|| سهیل سلیمی SOHEIL SALIMI ||

| وبلاگ سهیل سلیمی نویسنده ، کارگردان و تهیه‌کننده | SOHEIL SALIMI's Weblog | Writer , Director & Producer |
|| سهیل سلیمی SOHEIL SALIMI ||

|| سهیل سلیمی SOHEIL SALIMI ||

| وبلاگ سهیل سلیمی نویسنده ، کارگردان و تهیه‌کننده | SOHEIL SALIMI's Weblog | Writer , Director & Producer |

حاکمیت واحد جهانی و نظم نوین جهانی

حاکمیت واحد جهانی  و نظم نوین جهانی یعنی مرگ لیبرال دمکراسی

هوالحکیم

بر خلاف ادعای لیبرالیسم و دموکراسیِ تمدن غرب، لیبرال دموکراسی از تنوع و آزادی اندیشه بیزار است. لیبرال دموکراسی اندیشه را به بند می کشد و کنترل می‌کند و همه را یک شکل می خواهد. (هرچند امروزه از معنای خود این واژه هم دیگر معنایی نمانده و انگار لیبرالیسم و سوسیالیسم درهم مشغول کنترل اجتماعی هستند.) شاید تنوع فشن شوهای رنگارنگ عقل از سر خیلی ها ببرد و تکنولوژی های جورواجور  حسابی چشم‌ها را از حدقه درآورد، اما اندیشه افسار زده تنها به یک چیز می‌تواند بیاندیشد، لذت جوییِ بدون حد. هر فکری که مُقوم این فکر باشد می تواند بسط یابد. از لذت فضانوردی تا لذتِ بیابان نوردی. اندیشه ی لذت جویانه ی تحت کنترل. جهانِ کنترل شده ی خالی از انسانیت. جهان پروتکل های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی. انسانِ عصرِ مدرن سال هاست که ماسک های این پروتکل‌های لیبرالیستی را بر ساحت اندیشه اش زده است. این ماسک‌های گوناگون که از طریق شبکه های آموزشی و فرهنگی و تربیتی در جهان نهادینه می شوند، در واقع به دنبالِ ایجاد حکومتی برای نظم نوین جهانی هستند. انسانِ محکوم به مصرف‌گراییِ لذت جویانه و نظمی که از کنفراس بیلدربرگ و داووس سرچشمه می گیرد و با بازوهای اجرایی سازمان ملل اجرا می‌شود. جهانِ ماسک‌های ایدئولوژیک، و جهان کنترل شده‌ی مرموز امروز را بوجود آورده اند. چه زمانی ماسک‌های ذهن مان را بر خواهیم داشت؟

استراتژی عیله استراتژی

هوالحکیم. در علم استراتژی میگویند بهترین استراتژی برای نابود کردن یک تفکر، ایدئولوژی یا حکومت، استفاده از استراتژی معکوس علیه آنهاست. یعنی اگر استراتژی حکومتی دوری از اشرافی گرایی است، برای نابودی اش باید اشرافیت را در جامعه گسترش داد. اگر استراتژی حکومتی بانک داری بدون ریاست، باید با نفوذ در ارکان تصمیم ساز آن، بانک داریِ ربا محور را در جامعه بسط و گسترش داد. استفاده از معکوس استراتژی یکی از مهم‌ترین استراتژی های نابود کردن حریف محسوب می شود. زیرا طراحان استراتژیِ پایه را دروغگو جلوه می دهد و اعتماد عمومی را نابود می‌کند و استراتژی پایه را اشتباه و غیرِکاربردی معرفی می کند. متاسفانه در غفلت دوران ابتدای انقلاب و جنگ، صدها و چه بسا هزاران مدیر نفوذی که تحت حمایت آمریکا و انگلیس و... بودند با ریا کاری، وارد سیستم های حکومتی شدند و تمام استراتژی های امام ره را برعکس و علیه آرمان های ایشان استفاده کردند. جمله معروف ایشان که فرمودند؛ اگر در بانک‌های ما ربا بماند جمهوری ما اسلامی نیست. مصداق همین تحلیل است. چرا که امروز مهمترین ضربه ی اقتصادی را بانک‌های ربا محور بر پیکره جمهوری اسلامی وارد می کنند و با سفته بازی در بورس و بالا بردن قیمت زمین و مسکن مردم را به چهارمین می کشند. و پشت سر این بانک ها و بانکداران سیاست مداران پُر نفوذی ایستاده اند. آگاه باشیم که آرمان‌ها، توسط منافقین و مدیران کُدن و ساده‌لوح، مدیران طماع و مدیران وابسته به غرب، می تواند به ضد خودش تبدیل شود. اگر از انقلاب مراقبت نشود استحاله خواهد شد و به محاق خواهد رفت. 14خرداد1400

رویای عدالت بر پرده ی نقره ای!

بعد از گذشتِ بیش از ربع قرن از ساخت فیلم سینمایی "هفت"، هنوز بهترین تصویر از اجرای عدالت در عالمِ سینما، عدالتِ نقش بسته بر تصویرِ کِدر و گاه وهم آلود فیلمِ "هفتِ" دیوید فینچر است.

فیلم سینمایی "هفت"  تصویر رویایی از جهانی است که گاه در آن عدالت محقق می شود. رویایی که خیلی اوقات ما آدم‌ها در جایگاه‌های مختلف و افکار گوناگون آرزوی آن را از سَر می گذرانیم. عدالتی که خود از احقاق آن نا امید هستیم و به دنبال منجی برای اجرای آن می گردیم.

شاید مانند بسیاری از آثار هنری دیگر، که هنرمند قصد بیان مفهومی را دارد که اثرش فاقِد آن معناست یا حتی گاهی متضاد با آن است، سازندگان "هفت" هم به دنبال مفهوم دیگری بودند و فیلم چیز دیگری از آب در آمده است. شاید می خواستند فیلمی در تقبیحِ قوانین سخت گیرانه ی کلیسا در مواجه با گناهان کبیره بسازند، یا ضد قهرمانی مذهبی به نمایش بگذارند تا دین را افراطی و متحجر نمایش بدهد، اما خروجی فیلم برعکس شده، مخاطبان در سراسر جهان به فیلم واکنش مثبت نشان دادند و حس دلنشین عدالت را با "هفت" تجربه کردند. عدالتی که به ظاهر از آستین یک انسان مقید به انجام احکام الهی سر بیرون آورده است، اما در واقع او "جان دوال"، تنها، انسانی ست رنجیده و خسته از جهانِ فاسد و آلوده ی پیرامون خودش، رنجیده از شعارهای پوچ و تحقیرآمیز دموکراسی و آزادی بیان. انسانی رنجیده که آگاه شده است از صلیبی که با شعار لیبرالیسم وجود او را به بردگی گرفته است . 

هرچند به ظاهر برای اکثر مردم، تعیینِ هفت گناه کبیره و مجازات های سنگین و جهنمی برای آنها بسیار دلهره‌آور است، اما عذابی هم که مردم جهان از یکدیگر و گاه از طبقه ی فرا دست، می کشند بسیار دردناک و غم انگیز است. همه‌ی ما گاه از یک راننده تاکسیِ زیاده خواه، از یک سیاست مدار فاسد، از یک پزشک مغرور، یک کارفرمای شکم باره، یک روسپی بی حیا، یک دوست تنبلِ بدقولِ بی تفاوت، از خرید، وقتی پولی که با مشقت به دست آورده ایم به پای یک کالای بی کیفیت از دست می دهیم و حتی از وکیلی که قانون را به بالاترین پیشنهاد می فروشد، چنان زخم می خوریم و ناراحت می شویم که دوست داریم آن فرد را مجازات کنیم، مجازاتی سخت! اما همواره به جای مجازات، گوشه ای می نشینیم و عصبانیت مان را بر فرق سرِ خودمان می کوبیم و غصه می خوریم و گاه گریه آخرین پناهِ مان می شود. اما این بغض فروخورده در فیلم "هفت" به بلندترین شکل ممکن فریاد می شود.

اولین دیالوگِ مهم فیلم، اشاره به بی توجهی خودِ مخاطب دارد. روحیه ی وِلِش کن، یا به من چه! جان دوال می گوید؛ گاهی برای اینکه مردم به حَرفِت گوش کنن، کافی نیست که فقط بزنی روی شونه شون، باید با پُتک بکوبی توی سرشون. اما آنچه که این دیالوگ را فراتر از معنای آن، بازهم مهمتر می کند، خاستگاه آن است. فیلم در آمریکا ساخته شده، در هالیوود، جایی که اوجِ تمدنِ لیبرال دموکراسی محسوب می شود. لیبرالیسمی که اساس آن "لِسِفِر" است. مفهومی که وقتی معنای آن را بدانید حیرت‌انگیز بودنِ "هفت" و این دیالوگ را بیشتر درک می کنید. لِسفر، یعنی وِلِش کن! یعنی تمدنی که ماهیتش بی خیالی و رهاسازی بوده، کارش به جایی رسیده که نسخه درمان را در مجازات سخت می بیند. در توجه همه ی افراد جامعه به افعال یکدیگر.

فیلم اساسا بسیار بصری و هنرمندانه ساخته شده، اما دیالوگ ها چنان پُرمحتوا و کوبنده است که شاید بارها و بارها برای درک دقیق آنها "هفت" را باید به تماشا نشست. در جای دیگری جان دوال می گوید؛ ما سر هر کوچه و خیابون یه گناه کبیره می بینیم، اما بهش بی تفاوتیم، بی تفاوتیم چون برامون عادی شده.

در این دیالوگِ شاهکار و بی بدیل، دو نکته بسیار مهم و استراتژیک در حوزه جامعه سازی نهفته شده است. اول اینکه؛ هیچ کس زحمتِ تذکر و ارشادِ کس دیگری را به خودش نمی دهد. در یک مثال مع الفارغ، اگر ببینیم کسی در حال افتادن به چاهی هست که اتفاقا ما از همان چاه آب برای نوشیدن بالا می کشیم، تنها لَبی میگَزیم و لب برای هشدار باز نمی کنیم. یعنی از رویکردِ دینیِ امر به معروف و نهی از منکر روی گردان هستیم، حتی وقتی که آسیبِ این روی گردانی مستقیم به خود ما باز می گردد و دوم آنکه؛ گناه و متعاقب آن جرم و جنایت عادی سازی می شود. یعنی نه تنها با فسادهای مختلفِ درون جامعه مقابله و مواجهه صورت نمی دهیم، بلکه آن را بَدیهی و طبیعی و حتی گاه لازمه ی جامعه می دانیم.

فیلم سینمایی "هفت" شاهکاری ست که جامعه را منفعل و بی خاصیت نمی خواهد و از باورهای احمقانه ی دنیای مدرنِ و لیبرالیسم عبور می کند. "هفت" نوعی انسان آرمانیِ عدالت خواه دارد که در شکلی اغراق شده و نمادین، با توسل به احکام مجازات در دینِ مسیحیت، سعی در اصلاح جامعه و حتی خودش "جان دوال" دارد. در دیالوگی دیگر جان دوال می گوید؛ این فقط شروع ماجراست، این داستانی است که تمام نمی شود و سال ها بعد بسیاری درباره آن خواهند گفت و خواهند نوشت. 

همین نوشته گواهی ست بر آن مدعا. فیلم سینمایی "هفت" اگرچه محبوب ترین فیلم زندگی من است، اما به واقع اثری هنرمندانه است که حتی خالقان آن یعنی "اَندرو کیوین واکر" در مقام نویسنده و "دیوید فینچر" در مقام کارگردان، دیگر هرگز به ساخت چنین اثرِ شاهکاری دست نیازیدند. سهیل سلیمی 26 اردیبهشت 1400

فوتبال را سیاسی ببینیم!

فوتبال را سیاسی ببینیم! فوتبال یک ورزش کاملا سیاسی و یک تمرین کاملا برنامه ریزی شده برای جریان های سیاسی است. جریان آبی و قرمز در تمام جهان جریان دوگانه چپ و راست سیاسی هستند.

 اساسا لیبرال دموکراسی جامعه را از طریق ورزش های پُر مخاطب برای زمان انتخابات تربیت می کند. تا با استفاده از دو قطبی کردن جامعه، مردم را درچنبره ی نوعی تفکر خاص که همان لیبرالیسم است محبوس نگه دارد.  بسیاری از کشورهای لیبرال ترکیب پرچم شان آبی و قرمز است. در واقع این دو قطبی سازی جامعه، مردمِ رنج دیده از تغییر در کلّیتِ سیستم لیبرالیسم، به سمت چپ یا راست متمایل می کند. با وجود آنکه کشور ما در مبانی پایه جمهوری اسلامی خوانده می شود، اما در حکمرانیِ دولتی، لیبرالیستی، اداره می شود. پس قواعد بازی در انتخابات ریاست جمهوری ایران هم همان قواعد جهانی لیبرال دموکراسی است. تقریبا در دربی های قبل از انتخابات ریاست جمهوری، فارغ از اینکه چه کسی رئیس جمهور می شود، تکلیف چپ گرا بودن یا راست گرا بودن دولت مشخص می شود. یعنی بُرد پرسپولیس نتیجه اش میشود اصولگراها و افراد نزدیک به آنها و بُرد استقلال می‌شود پیروزی اصلاح طلبان و افراد نزدیک به آنها. تساوی دِربی سال نود دو حاصلش شد، دولت اعتدالیون، که مدعی حضور هر دو جناح بود، اما با عملکرد کاملا چپ گرایی که داشت نشان داد که کاملا تحت حمایت و متأثر از اصلاح‌طلبان است و آنها اصطلاحا زیر رو رو کشیده اند و قاعده بازی را بهم زده اند. پس در دِربی سال نودوشش با اعلام رسمیِ پدرخوانده اصلاحات و تَکرار فراموش نشدنی وی، استقلال برنده دربی شد، هرچند بُردِ شکننده ی یک بر صفر گواهی بود بر رقابتی سخت و پُر چالش، که کار به انواع و اقسام دروغ و فریب و تهمت در منظره ها کشید. و اگر نبود برجامی که جامش تهی بود، و البته عوام قادر به دیدنِ این جام تهی نبودند، احتمال تغییر در معادلات انتخاباتی بسیار بود. 

تساوی عجیب در دربی سال هشتادوهشت، که سردترین دربی آن سال‌ها لقب گرفت نوید یک فاجعه را می داد. یعنی هیچ توافقی بین طرفین صورت نگرفته، سهم خواهی ها بی نتیجه بوده و تهدیدات میز مذاکره بی سرانجام مانده است. آن بازی بدونِ بُردِ بی رمق  آتشِ زیر خاکستر بود، که با کُد تقلب تبدیل شد به آشوبی هشت ماهه، زیرا رقیبی که هیچ سهمی از دولت نگرفته بود راه نجات را در، زدن به زیر میزِ بازی، می دید. امسال هم اینچنین شد که پرسپولیس یک بر صفر برنده بازی شده، بازی کم گل، یعنی دو طرف توافق کرده اند که رقابتی سخت داشته باشند. چه بسا کار به دور دوم بکِشد، و رقابت تا لب مرز جابجایی معادلات پیش برد، اما در نهایت همان می شود که باید بشود. خاصیت بُرد یک بر هیچ در نیمه دوم همین است. سهیل سلیمی 25 اردیبهشت1400

هیس! قماربازها حق اعتراض ندارند!

 هیس! قماربازها حق اعتراض ندارند!

وقتی بانک ها و موسسات مالی و اعتباری با روش های گوناگون به سرمایه های سرمایه گذاران آسیب می زنند و آن را به باد می دهند، نهادهای نظارتی و البته صاحبان مال می توانند معترض باشند. می توانند با شکایت به دنبال احیای اموال مردم باشند. می توانند از دارایی های تضمینی که از بانک ها، نزد بانک مرکزی وجود دارد، برای کمک به مال باختگان استفاده کنند. زیرا بانک سرمایه های آنان را به امانت گرفته، یا بابت ارائه وام و سود و یا بابت حفظ آن از باب امنیت و یا برای سرمایه گذاری در پروژه‌های کلان. اما بورس که پایه گذار و پدر معنوی آن فَردی به نام جان لو قمارباز هلندی است، محلی ست برای قمار بازی های کلان و سیستماتیک. طبق قوانین قمار، تقلب و کلاهبرداری خلاف است و نهاد های نظارتی باید مراقب آن باشند. اما برد و باخت ذاتی قمار و لاجرم، بورس است. پس کسی که در بورس باخت داده حق اعتراض ندارد. مگر ثابت شود که تفلبی صورت گرفته. حالا که به رِبای سیستماتیک بانک ها تن داده ایم، راه گریزی از قمار سیستماتیک بورس نداریم.


یادم تورا فراموش!

یادم، تو را فراموش!

بوی گازی که توی اطاق پرایدِ مسافرکش پیچیده، با بوی تعفن حاشیه جاده اندیشه به تهران در آمیخته و برای من که از فرصت روزهای کوتاه زمستانی برای گرفتن روزه قضا استفاده می کنم واقعا عذاب آور شده، خصوصا که با ماسکی که برای محافظت در برابر ویروس کرونا میزنم، اساسا هوای متعفن، غلیظ تر مسیر رسیدن به ریه هایم را طی می کند. اما این بوی متعفن، حاصل تدابیر غلط اقتصادی است که همچون بوی لاشه مرغ که قیمتش سر به فلک کشیده، حسِ تهوع، در گلوی اندیشه ایجاد می کند. ترافیک سنگین احمقانه ی جاده هم در نوع خودش بی نظیر است. هیچ مانع یا تصادفی در کار نیست، اما خودروها مدام جلوی یکدیگر را می گیرند تا چند متر جلوتر از ماشین جلویی یا کناری شان جاگیر شوند و همین طمع برای چند ده متر جلوتر بودن، ترافیکی چندین کیلومتری درست کرده است. اگر قرار باشد در مورد واژه احمق فیلم بسازم یک دوربینِ ثابت، بالای یکی از جاده های اینچنینی میگذارم و یک ساعت فیلم حیرت انگیز از حماقتِ بشر، به تصویر می کشم. اما واژه احمق سوژه اندیشه ی من نیست. اقتصاد دردی ست که بیش از درد دیگری بر گرده ام نشسته است. بی اختیار یاد انتخابات می افتم! به راستی مردمی که برای چند ده متر جلوتر افتادن، اینچنین طمع می کنند را، تنها با چند وعده و وسوسه اقتصادی، چقدر راحت می توان افسار زد و کشید. به غیر از دوره ی محمود احمدی نژاد، که طمع اقتصادی یارانه ی چهل و پنج هزار تومانی بود و محقق شد، باقی وعده ها فقط وعده بودند و بس!

 

در دوره ی دوم هاشمی رفسنجانی (دوره اول رئیس جمهوری مرحوم آقای هاشمی خاطراتم تلخ تر از آن است که چیزی بشود نوشت.) و در دو دوره محمد خاتمی و دوره این رئیس جمهور فعلی، همواره کلید واژه هایی دروغین اقتصادی و آزادی های دوزاری، مردم را پای صندوق رای کشانده است. وعده ی آزادی های دوزاری! دوزاری هستند چون همواره آنچه مردم خودشان تصمیم به آزاد بودنش را گرفته بودند، آزاد می کنند. نمونه بارز آن ماهواره بود، وقتی مردم بی توجه به قوانین، پشت بام هایشان را با ماهواره تزئین می کردند دولت اصلاحات وعده ی آزادی آن را می داد. اساسا جریان اصلاحات و اصلاح‌طلبان روغن ریخته را نذر امام زاده می کنند. زیرا هرگز برنامه ای برای اداره جامعه نداشته،ندارند و نخواهند داشت. مصداق اش؟! تا می‌گفتیم اقتصاد، میگفتن برنامه بانک جهانی، مانند اکنون که می گویندFATF، تا می‌گفتیم برنامه اجتماعی، می‌گفتند برنامه های یونیسف و سند2030 و...

همچنان ترافیک است، عده ی زیادی سعی می کنند رانندگی ایمنی داشته باشند، اما عده ی دیگری که کم هم نیستند، راه حماقت را پیش گرفته اند. عده ای هم منتظر هستند تا ببینید پشت کدام گروه بروند بهتر است، رانندگان محتاط، یا رانندگان طماع. این گروه سوم بی آنکه بدانند، نقشی سرنوشت ساز در بود و نبود این ترافیک لعنتی دارند. به میانه ی راه رسیدم و ساعت خبر از آن می دهد که به موقع نخواهم رسید. مثلِ وقتی که صدام حرامزاده، تهران را موشک باران می کرد و ما در پناهگاه مدرسه پنهان می شدیم و وقتی به کلاس می رسیدیم برای خیلی از درس هایمان دیر شده بود. بعد از جنگ هم صف های طولانی کوپنِ کوفت و زهرمار عمرمان را به تاراج برد، و از شعار سازندگی جز دیدن خبرهای پُشت سرهم از شبکه های یک و دو! از سردار سازندگی! چیزی گیرمان نیامد، تازه همان خامه ی توی شیشه شیرهای پاک هم که مهمان سر انگشت اشاره مان می شد، ناپدید شد. همین بلا با واژه اصلاحات تکرار شد، اصلاحاتی عمیق که قرار بود بوی تعفن اقتصاد را محو کند، مهمترین دست آوردش اصلاح جنس کاغذ روزنامه ها و اصلاح تیراژ روزنامه ها و اصلاح اندازه کاغذ روزنامه ها بود و البته کلی کار دیگر که می شد با کاغذ روزنامه انجام داد.

پراید وارد آزاد راه می شود، کمی سرعت می گیریم و امید به اینکه شاید به موقع برسم در من زنده می شود. دوره محمود اوضاع اقتصادی خوب شده بود، کار بود توی همه زمینه ها، همیشه به دوستانم می گویم هر چه در خانه داریم در دوران رونق اقتصادی محمود گرفتم بعد از آن و قبل از آن انگار در غار زندگی می کردیم، چنان اوضاع خوب بود که حتی برای عُشاق سفر به فضا و فضانواردی هم راه باز شده بود، از ماهواره تا میمون! بحث ها از قیمت خیار به فاصله مدار و اهمیت میمون به فضا فرستادن کشیده شده بود. همه چیز برای مدتی، عجیب خوب شده بود! مثل همین قسمت اتوبان، انگار مردم از یک جایی خواب نما شده بودند که رانندگی قاعده و قواره دارد، و می شود با احترام و آرام، به سمت مقصد حرکت کرد، البته کمی جلوتر می فهمم، فهم مردم تغییری نکرده، کار، کارِ دوربین کنترل سرعت بود و آن سروان راهنمایی و رانندگی که از سرما تا زیر چشمان اش، یقه ی اورکت را بالا داده و بی حوصله پشت دوربین، جاده را می پاید. از دوربین که می‌گذریم، باز انگار گله رَم کرده،... مانند آن دو سالِ آخر محمود! چه شد؟ تئوری های نئو لیبرال از طریق مشاورین اش، همان هیزم های جهنم، دیکته شد و ناگهان همه چیز فرو ریخت. باز فضا و فضانوردی جایش را داد به بوی متعفن فحش و ناسزا به قیمت دلار و گوجه های گران قیمت. البته آن خرابی به گردِ پای طاعونِ اصلاح‌طلبان و کثافت کاری دولت مذاکره هم نمی رسد. بماند!

پرایدِ گازسوز افتاد توی دست انداز، وسط اتوبان! فکر کنم قطر طولی چاله 88سانتی متر بود، اما عمقِ کینه ی آن چاله که پُز اشرافیت داشت و ایمان به لیبرالیسم و سوسیالیسمِ درهم! نزدیک به 1400سال بود! امان از چاله های ناگهانی، دنده و کلاچ و ترمز، کارکردشان را از دست می دهند. چاله بود، اما به قلدری یک چاه ویل مانع مان شد. رد کردیم چاله را اما حاصل ش شد دیسک کمر و خواهد ماند تا ابد. خوشیِ عبور از چاهِ وسطِ اتوبان، خیلی طول نکشید، زیر پل اکباتان تصادف شده، آزادی را دارم می بینم، سه کیلومتر یا کمی کمتر فاصله مان است، اما پراید که پرنده نیست. گیر افتادم زیر پلِ اکباتان، آنجا که خود حدیث مفصل دارد! مسافران هواپیماهایی که از مهرآباد، بی خیالِ زمین شده اند و سوار بر طیاره دور می شوند، حتما از آن بالا به وضعیت اسفبار ما می خندند. کاش می دانستند که اگر زن بارداری توی این پراید لکنتی بنشیند، حتما از زورِ بویِ گندِ سوختِ پاکش، سقط جنین می کند. اقتصاد متعفن بوی همین گازی است که توی اطاق پراید پیچیده، این همه مهندس و طراح خودرو و مواد اولیه عالی داریم، اینهمه طرح سوخت های بسیار پاک تر و ارزان تر داریم، اما مافیای انرژی مگر می گذارد، ایران را نمی دانم! اما در آمریکا سه نفر که در جاهای مختلف و با فاصله زمانی موتورهای گرانشی ساخته بودند، هر سه در جاهای مختلف و با فاصله زمانی تصادف کردند و مُردند! کاملا تصادفی! از سرنوشت مخترع ایرانی که موتور گرانشی اختراع کرده بود بی خبرم! موتورگرانشی یعنی موتوری بدون نیاز به سوخت! یعنی پاکِ پاکِ پاک! اما،... اَه، باز هم یاد بوی لاشه مرغ ها افتادم، تهوع، ماسک، کرونا، دیشب یک نفر می گفت؛ قیمت مِلک در اندیشه به متری، شانزده تا بیست میلیون تومان رسیده، دو سه سال پیش متری یک میلیون هم به زور فروش می رفت، این را چرا نوشتم، نمی دانم! اما حتما بوی تعفن اقتصاد، نورون های مغزم را به سمت این خاطرات متعفن می کشاند.

تازه یک چیزِ دیگر هم هست، یک سوال احمقانه‌ی دیگر! چرا سیب، از کشاورز هفتصد تا تک تومنی خریداری می شود و به من چهارده هزار و پانصد تومان فروخته می شود؟ دالال! کلمه احمقانه‌ی دیگری است که من باورش ندارم. کلمه دلال برای فریب من است! مانند کوله بری که قاچاقچی می خوانندش! می‌دانم کار کارِ سلطان چاقاله بادم است! همان که گردنش را حتی تبر هم نمی زند، آخر تبر که با طا نوشته شود فقط مظلوم را حبس می کند و گردن می زند. اَه، چقدر سؤال احمقانه‌ی بی خود می پرسند این نُورن های مغزِ فقیر از فسفر، آخر ما پسته و گردو را که منبعِ فسفر است، از کشوری وارد می کنیم که در آنسوی سیاره‌ی زُحل قرار دارد و قیمت آب و برق و کود و حمل و نقل از آنجا خیلی زیاد است، به همین خاطر گردو خیلی گران است و توان خریدش برای چون منی نیست. البته همه چیز در کشور ما از فضا وارد می شود، زیرا هزینه ی تولید تا توزیعِ یک بطری آبِ نوشیدنی برای کارخانه دار، کمتر از دویست تومن در می آید، اما همان را هزار و پانصد تومان می فروشند، چرااااا! خُب به من و من های دیگر ربطی ندارد، ما حمالیم برای اشراف و ثروتمندان ایران زمین. دلم برای امام (ره) تنگ می شود، کلید واژه اش فُقرا و پابرهنه ها بودند. گاهی فکر می کردم با خودش قرار گذاشته درباره هر چه می خواهد صحبت کند، چند جمله هم از ماها بگوید. دلمان خوش بود به همین یادآوری های همیشگی اش. روزی که او رفت، فهمیدم که قرار است حالا حالاها در اسارت سلطان های زَر و زور و تزویر، همان غرب و شرق زدگان لعنتی بمانیم. آخر یک بار خودش گفت، خودِ امام (ره) گفت؛ ما از شرِ رضاخان و پسرش رها شدیم، اما بعید است به این زودی ها از شرِ تربیت شدگان شرق و غرب نجات پیدا کنیم.

قصه ی سال های سیاهِ طاعون زده‌ی، رئیس جمهورهای غرب زده و شرق زده و اقتصادِ متعفنِ لیبرال مسلکِ قرون وسطایی، روزی به سر خواهد رسید! اما دیگر نوجوانی و جوانی و لحظه لحظه های عمرم، در کنار جوی متعفنِ اقتصادِ لیبرال و نئولیبرال از دست رفته، و هرگز باز نخواهد گشت. بر سَر پُل صراط منتظر سلطان های چاقاله بادم! بانکداران کثیف و سیاست مداران فاسد خواهم نِشست، و به خدا نشانشان خواهم داد که یادم خواهد ماند، آنچه با من و من ها کردند. یادم خواهد ماند عمری که از من دزدیدند، و جامی که خالی ماند خوشبختی! سهیل سلیمی زمستانِ طاعون زده ی اصلاحات مذاکره ای 1399

حرکت مارپیچِ کاسبان تحریم به سمت کاسبی سیاسی

حرکت مارپیچِ کاسبان تحریم به سمت کاسبی سیاسی

می نویسم برای آیندگان. یک کودتای سیاسی در آمریکا شکل گرفت و "دونالد ترامپ" بدون پشتوانه ی جمهوری خواهان و با حمله گسترده و همه جانبه دموکرات ها از کاخ سفید بیرون رانده شد. شاید یکی از بهترین مصداق های این تعریف قطع سخنرانی رئیس جمهور مستقرِ ایالات متحده توسطِ  "سی ان ان" بود و حذف توئیت هایش توسط "توئیتر". اما اکنون که انتخابات سال دوهزار و بیست ایالات متحده به پایان رسیده و "جو بایدن" رئیس جمهور آمریکا شد. همزمان قیمت دلار و خودرو در ایران سقوط آزاد کرد و کمرگ ها باز شدند و مواد اولیه به کارخانجات رسید. حال یک سوال مطرح می شود. چه ارتباطی میان کودتای سیاسی آمریکا و کودتای اقتصادی در ایران وجود دارد. وقتی هنوز "جو بایدن" هیچ اختیار قانونی برای ابلاغ دستورالعملی برای بهبود روابط یا وخیم تر کردن روابط با ایران ندارد، چرا قیمت دلار که اهرم اصلی فشار اقتصادی آمریکاست کاهش پیدا می کند؟ جواب برای انسان هوشمند بسیار روشن است. برخی سیاستمدارانِ لیبرالِ ایرانیِ عاشق آمریکا، در واقع پیاده نظام دولت آمریکا در ایران هستند. آنها با بالا بردن قیمت ها و بستن گمرگ ها و ایجاد قطحی تصنعی این توهم را ایجاد می کنند که تحریم های آمریکا تاثیرگذار است و اگر دولتی هم جهت با تفکرات آنها بر سر کار بیاید، مشکلات اقتصادی کشور هم از میان برداشته می شود. تحریم های آمریکا از سویی و اجرای قوانین لیبرالیسم اقتصادی و نئولیبرالیسم اقتصادی در ایران در واقع یک کودتای اقتصادی بوده و هست. اما این ها چه کسانی هستند. کافی ست سری به کیوسک های روزنامه فروشی ها بزنید تا ببینید که روزنامه های سبز و بنفش، یعنی حامیان رسانه ای... جریان آنگلوفیل های ایران حامی این گفتمان هستند. این ها که خود کارتل های بزرگ اقتصادی را در چنگ دارند، با ایجاد قحطی مصنوعی سودهای کلانی از گران فروشی می برند و سپس با ایجاد ارتباط آمریکایی و واگذاری ارکان قدرت اقتصادی کشور به غربی ها، احتمالا حق دلالی بسیاری از کالاهای تحریمی را کسب می کنند و در این صورت کاسبان تحریم همین ها هستند. فارغ از لجبازی های سیاسی که بین مردم عوام رواج دارد، نبود حافظه تاریخی هم بسیار دردآور است. مردم فراموش می کنند که بارها با همین ترفند از اعتماد و رای آنها سو استفاده شده است. "کاسبان تحریم" مطمئنا باید رابطه خوبی با تحریم کنندگان داشته باشند تا بتوانند در روند اجرای تحریم‌ها سود ببرند. بی شک آنها که از دهه شصت بر طبل مذاکره با آمریکا می کوبند و همواره تمام مشکلات کشور را به تحریم های آمریکا گره می زنند، اصلی ترین کاسبان تحریم هستند. در واقع لیبرل ها در زمان تصدی دولت های جمهوری خواه در ایران به کاسبی و درآمد زایی از تحریم ها مشغول هستند و در زمان حضور دموکرات ها در آمریکا پای خود را از گلوی مردم بر می دارند و مشغول کاسبی سیاسی و طراحی و اجرای توافقنامه های پُر از ضرر مشغول می شوند که شاید برجام مهمترین این توافقنامه ها باشد. بر اساس اعلام مرکز تحقیقات استراتژیک و دکترینال، "اندیشکده یقین" در صورت حذف تمام تحریم های آمریکا علیه ایران تنها پنج درصد از مشکلات اقتصادی کشور حل خواهد شد. نقیض این مطلب یعنی اینکه نود و پنج  درصد اقتصاد ایران توسط همین دارودسته اصلاح طلب و یاران شان به  گروگان گرفته شده است. بجای آن پنج درصد که بخاطرش همه چیزمان را می خواهند به تاراج بدهند، طالب آن نو و پنج درصدی باشیم که از ما دریغ می شود. لیاقت انسان ایرانی با پیشینه  ده هزار ساله، کاسه لیسی تمدن متوحش غرب نیست. التماس تفکر. سهیل سلیمی . هفده آبان یک هزار و سیصد نود و نه

ویرایش مجدد ، برخی اسامی از متن حذف شد.